دیازپام 10

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    ده روز بعد از تولد سی و چهار سالگی باید بگم من سال هاست که موقع فوت کردن شمع تولدا یا گاهی موقع قیچی کردن سبزه ی سال تحویل یا هر وقت که میگن آرزوت چیه، آرزو کردم که در پیری به مرگ طبیعی بمیرم. هر قدر به خودم فشار میارم چیز دیگه ای نمی تونه به عنوان آرزو ازم دربیاد. مسایل مالی که هرگز به ساحت منزه آرزو قد ندادن، یه چیزی مثل پرواز کردن با بال های شخصیمم عقلا چون غیرممکنه و تخیلیه نمیتونه مصداق آرزو باشه. همیشه آرزو کردم که فقط بذارن خودم زندگیمو بکنم و وسط کار و جریان زندگی نمیرم. مرا به خیر تو (فلک) امید نیست شر مرسان. دلم میخواد که انقدر پیر بشم که جسمم ناتوان بشه، تحلیل رفتن قدرتمو ببینم و مثلا روزی که با عصا به سختی قدم از قدم برداشتم سکته کنم بمیرم. البته شاید ناامیدانه به نظر برسه که تنها آرزویی که به ذهن انسان میرسه نوع مردنش باشه. متاسفانه زندگی با من این کارو کرد. چهارچوب ذهنیم اجازه نمیده از این فراتر برم. یه چیز مسخره ای هم در مورد آرزو هست که جا داره خاطر نشان کنم. میگن آرزوی سلامتی همه مریضا. اینم مثل همون پرواز کردنه. بعد این که اگه بگن برای اعضای خانوادت آرزو کن میگم اونام امیدوارم در پیری به مرگ طبیعی بمیرن. انگار خیلی زندگی رو دو دستی چسبیدیما. احساس میکنم اگه عزیزانم در پیری به مرگ طبیعی بمیرن کمتر نارحت شم. حداقل ضربه نمیخورم. انقدم بدم میاد آرزوشونو نمیگن.این روزها به خرید اینترنتی مجسمه های برنزی (برنجی؟) و شاید چوبی برای کتابخونه خونه ساحلی جدید مشغولم. و بو کردن لپ زلال که آب دهنش بهش مالیده شده و مالیدن انواع لوسیون و پماد به بخش های مختلف بدنش. و قسط دادنب.ن. نکته دیگه توی فیلما، چرا همیشه هنرپیشه ها درست روبه روی جایی که میخوان برن جای پارک پیدا میکنن؟ دیازپام 10...ادامه مطلب
    ما را در سایت دیازپام 10 دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : diyazpame10o بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 14:21